مرد دهاتى که سنگى از طلا پيدا کرد
 
شبرنگ

گفت: 'خدايا، ما يعنى بنده تو هستيم شب عيده هيچى نداريم، يه جفت کفشم به ما نمى‌دي؟' مرتيکه غرغر کنون آمد تهرون، آمد و بارشو فروخت، شيرينى و آجيل و اينهائى که لازم داشت، خريد و برد.در بين راه که مى‌رفت تو سرازيرى و کوه و دره يه سنگ بزرگى برق مى‌زنه. رفت اينو ورداشت و با خودش گفت: 'اون براى سنگ ترازو خوبه' . سنگ رو ورداشت، گذاشت روى بارش تو خورجين و رفت جمارون زنش ازش پرسيد: 'اين چه چيه آوردي؟' گفت: 'اين تو دره افتاده بود' . ضعيفه گرفت و برد گذاشت تو صندوقخانه.فردا ديد اين خيلى برق مى‌زنه، به شوهرش گفت: 'اى مرد، اين به‌نظرم طلا باشه، زنها که از تهرون مى‌آند بالا، گوشواره گوششونه، مثل اونها برق مى‌زنه، اين هم مثل اونها برق مى‌زنه' . گفت: 'زنيکه اين برنجه'. گفت: 'اين برنج نيست، 

يه تيکه از اين بشکن، ببر تهرون، ببين چه چيه، شايد خدا به ما داده طلا' .مرتيکه يه تيکه شکست، آورد تهران، برد دکون زرگري، داد به زرگر. زرگر محک زد، ديد طلاى نابه، گفت: 'عمو مثقالى چند مى‌دي؟' گفت: 'هر چه قيمتشه، تو مثقالى چند مى‌دي؟ هر چه تو مى‌دى منم مى‌دم' . گفت: 'خوب عمو جون، من طلا که مى‌فروشم، ساخته است، مزد ساخت داره، تو چند مى‌دي؟ چون طلاى تو خوبه، من مثقالى دو تومن از تو مى‌خرم' . مى‌کشه، بيست تومن ازش مى‌خره، عوض يه جفت کفش براى زنش (دو جفت) کفش مى‌خره، يه چادرم مى‌خره، ور مى‌داره مى‌بره براى زنش.اونوقت از اين طلاها هى مى‌کنه، هى مى‌بره مى‌فروشه و مى‌آد گوسفند مى‌خره، گاو مى‌خره، باغ مى‌خره. بهش مى‌گن: 'ملاقلى تو نون شب نداشتى بخوري، اين همه دارائى رو از کجا آوردي؟' مى‌گه: 'به خدا قسم که اگه خدا بخواد بده از توى دره کوه جمارون هم مى‌ده' .
- مرد دهاتى که سنگى از طلا پيدا کرد- قصه‌هاى مشدى گلين خانم

 

 


نظرات شما عزیزان:

زهرا
ساعت18:38---28 ارديبهشت 1391
سلام بر زن داداش خودم.بخدا من قصدوغرضی نداشتم .چاکریم دربست

فاطمه
ساعت0:22---28 ارديبهشت 1391
خانم مدیر اگه دقت کرده باشی میبینی که خودم آتیششو روشن کردم...

ولی دیگه کافیه...

آتش بس.

یه بوس برا زری خودمون

یه بوسم برا آذی جونمون پاسخ: آفرین حالا شد.


فاطمه
ساعت23:52---27 ارديبهشت 1391
ای زرو نامرد...
آخرش که این روزا تموم میشه من میمونم و تو...
یک دشمنی نشونت بدم که اون سرش ناپیدا!!!
حالا دیگه تنها دخترعموتو میفروشی به یه غریبه نه....
چشم داداشت روشن...


آذی جان منم جدی نگرفتم... پاسخ: دلت دعوا می خواست نه حالا کیف کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


زهرا
ساعت15:55---27 ارديبهشت 1391
توجه توجه...دشمنان عزیز شاد نشویدمن فقط یه شوخی کوچولو کردم.

یه شاخه گل تقدیم به آزاده پاسخ: گذشت یعنی این به همین سادگی، شما هم تمرین کنید یاد می گیرید.


فاطمه
ساعت22:48---26 ارديبهشت 1391
ای زبونتو مار بزنه آزاده ی دو بهم زن....
تو روابط خصوصیه منو زری دخالت نکن که بد میبینیا...گفته باشم!!!

بچه پررو مگه نگفتم بی جنبه بازی در نیار...
آبرومونو بردی...


فاطمه
ساعت12:56---26 ارديبهشت 1391
آره آره آره داره داره داره...
اونم دعوای وبلاگی....
با بچه های ما......
خانوم مدیر نداشتیما.....
پاسخ: زبونتو ببر داخل زشته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


فاطمه
ساعت11:39---26 ارديبهشت 1391
جوووووووونمی جوووووووووووووووووون....
بازم دعواااااااا!!!!!!!!!
آزاده بدو که از زهرا عقب نمونی...

آذی بی جنبه بازی در نیاریا... پاسخ : عقده ای عقده ای عقده ای دعوا کیف داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


زهرا
ساعت11:33---26 ارديبهشت 1391
آزاده جون خداییش خودت فهمیدی چی گفتی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:47

درباره وبلاگ


این وبلاگ برای همه ی برو بچ باغبانی بخصوص 88 ته و صدالبته همه دوستانی که لطف میکنن و به ما سر میزنن. از همتون ممنونم.
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همکلاسی و آدرس baghbaniha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.